معنی پارچه استریل جراحان
حل جدول
پد
پارچه استریل
پد
استریل
ضد عفونی شده
ضد عفونی
پنبه استریل
هیدروفیل
لباس جراحان
گان
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(اِ تِ) [فر.] (ص.) بی ثمر، بی بار، عقیم، نازا، سترون (فره)، عاری از میکروب.
پارچه پارچه
(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره، لخت لخت.
لغت نامه دهخدا
پارچه پارچه. [چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) شاخ شاخ. پاره پاره. لَخت لَخت. لت لت.
- پارچه پارچه کردن، پاره پاره کردن.
پارچه
پارچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (از پاره، قطعه. جزء و چه علامت تصغیر) جامه. منسوج. نسیج. نسیجه. قماش. || قطعه. برخ. پاره. تکه: یک پارچه یخ، یک پارچه سنگ: و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسول دار برد دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنجاه پارچه جامه ٔ نابریده. (تاریخ بیهقی).
- پارچه ای، پاره ای. کمی:
ای روی ترا ز حسن بازارچه ای
در من نگر از چشم کرم پارچه ای.
ابراهیم بن حسین نسفی.
|| پاچه. طعامی که از پاچه ٔ گوسفند سازند: وقتی مالک بیمار شد آرزوی گوشت در دل او افتادصبر کرد چون کار از حد بگذشت بدکان روّاس رفت سه پارچه خرید و در آستین نهاد و برفت رواس شاگردی داشت در عقب او فرستاد تا چه میکند برفت و زمانی بود که شاگرد بازآمد گریان گفت آن بیچاره تا موضعی رسید که پارچه از آستین بیرون آورد و سه بار ببوئید... (تذکرهالاولیاء عطار).
گویش مازندرانی
تکه تکه، لخته لخته
معادل ابجد
1175